`*ღ*´ کلبه احزان `*ღ*´ اشعار و پیامک ویژه امام زمان علیه السلام
تبهای اولیه
[CENTER]
شد علت دورى من از تو عیوبم
دل مبتلا هر روز بر عیب دگر شد...
خود واقفم یارى ز من بدتر ندارى
دست ولایت از سر من بر ندارى...[/CENTER]
[CENTER]
بشنو تمناى دل بیچارگان را
گرچه تو را صد بار آزردیم، بازآ..
[/CENTER]
[CENTER]
آن ماه به چاه رفته باز آيد
قائم به اقامه نماز آيد
او كيست همان كه عدل ميزان است
کوبنده كل دين ستيزان است
او كيست همانكه سخت مي تازد
تاكفر نفاق را براندازد
اي امت سر فراز مرگ آگاه
خون خواه حسين ميرسد از راه[/CENTER]
[CENTER]
مهدي نظري به ما عنايت كن
مارا به صراط خود هدايت كن
ای مرهم زخم بال جانبازان
در هم شکننده زبان بازان [/CENTER]
[CENTER]
از ذکر لب تو کام میگیرم
با یاد تو التیام می گیرم
مهدی اگر از منتظرانت بودیم
چون دیده نرگس نگرانت بودیم
با این همه رو سیاهی و سنگ دلی
ای کاش که از همسفرانت بودیم
استاد محمد رضا آغاسی(روحش شاد)
[/CENTER]
[/COLOR]
[CENTER]
زاده نرگس تویی دیده چو نرگس به ره
مانده که بیند مگر لاله حمرای تو[/CENTER]
[CENTER]
این همه نو دولتان غره به جاه و جلال
کاش کند جلوهای غرهی غرای تو[/CENTER]
[CENTER]
گو همه دجال باش روی زمین کز فلک
هم قدم موکبت هست مسیحای تو[/CENTER]
[CENTER]
نیمه شعبان بود روز امید بشر
شادی امروز ماست نهضت فردای تو
ناظرزاده کرمانی[/CENTER]
[/SIZE]
دنياي بي ظهور كه زيبا نمي شود
علی خیری
علی خیری، شاعر جوانی است که علاقه بسیاری به مضامین دینی و مهدوی دارد. در شعر های او ارادت به حضرت مهدی و ظهور ایشان مشهود است. وی در این حوزه شعرهای فراوانی سروده که غزل دنیای بی ظهور یکی از آن ها به شمار می آید.
با وعده هاي پوچ دلم وا نمي شود
اين درد جز به مرگ، مداوا نمي شود
غم ميزبان ماست به هر جا كه مي رويم
اين قدر غم به سينه ما جا نمي شود
ديوارها بلندتر از قامت من است
آيا دري به روي زمين وا نمي شود؟
از هر طرف به غارت ما دست مي برند
مرهم كسي به زخم دل ما نمي شود
پيوسته سنگ مي خورم و دم نمي زنم
اما كسي در آينه پيدا نمي شود
شب را به پاي صبح بيافكن كه دير شد
جان بر لبيم و روز مبادا نمي شود
در سايه شماست كه حق راست مي شود
دنياي بي ظهور كه زيبا نمي شود
اذان مغرب جمعه این هفته را هم گفتند
صبر کردم تا کاملا نا امید شوم بعد صدایت کنم.میدانی منظورم از ناامیدی کامل کجاست؟
از صبح منتظرم.باور کن منتظرم.میگویم میشنوم.حتما میشنوم.وقتی صبح های جمعه درس میخوانم به خود میگویم گوشت را تیز کن شاید صدای «اناالمهدی »بیاید
صبر میکنم .صبر میکنم.صبر میکنم تا غروب
غروب که میشود به خودم میگویم آل یس را بخوان.آقا نیامد.ولی از طرفی میگویم صبر کن شاید بیاید.تا اذان صبر کن.
حالا اذان را گفته اند و من آل یس میخوانم
آقایم بیا و آرامش را برقرار کن.آقا دیگر خسته شده ایم.زمین خسته است.
یادت هست آن زمان که از استاد تاریخ ام پرسیدم یعنی چه موقع آمدن امام زمان ظلم وستم رواج دارد؟یعنی ما هرچه زودتر بساط ظلم را برپا کنیم تا آقا هم زودتر بیاید؟!
استاد گفت:آن موقع همه تلاش میکنند ظلم نشود ولی میشود.همه برجان هم میافتند بر خلاف خواست قلبیشان.
آقا باور کن امروز همان روزهاست.آقا باور کن خسته ایم.
شده ایم آن بچه گمشده در بازار.وشما مادر.
شما از اولش هم مادربچه گم کرده بودی .از اولش هم از اینکه ما را گرگها بدرند گریه کردی و تلاش کردی ما تو را پیدا کنیم.آری تو را پیدا کنیم چون شما گم نشده اید ما گم شده ایم.
ما در این بازار شلوغ روزگار حواسمان پرت شد و به دنبال شما راه راست را نیامدیم.
آقا ما شده ایم همان بچه .مدتها با نگاه کردن به رنگهای بازار سرگرم شدیم والان غروب است و دیگر فهمیده ایم باید برگردیم خانه.باید برگردیم وگرنه شب در این تاریکی چه خواهیم کرد؟آقا داریم گریه میکنیم گوشه بازار.بیا و ما را نجات بده.
ما گریه میکنیم
گلایهام ز دلی هست كه بی تو مضطر نیست
دو چشم بی هنری كه بدون تو، تر نیست
گلایهام ز زبانی كه بی حیا گشته
و گوشها كه برای گناهها كَر نیست
گلایهام ز محبین مدعی چو من است
كه با زیادی ما، غربت تو كمتر نیست!
هزار داد زدیم ادعای حب تو را
به پیش تیغ ولی یك خبر ز حنجر نیست
همیشه بانگ بلا، هر زمان چو كرب و بلا
و اقتدای جوانیمان به اكبر نیست
عجیب نیست چرا پشت پردهای آقا
ز دشمنان چه بنالی چو دوست یاور نیست
اگر كه غیبتتان گشته است طولانی
گلایهام ز دلم هست كه بی تو مضطر نیست...
انتظار
چه جمعه ای... چه غروب غریب و دلگیری...
چرا سراغی از این جمعه ها نمی گیری؟
مسافری که هنوز و همیشه در راهی!
کجای راه سفر مانده ای به این دیری؟
به پیشواز تو آغوش زندگی جان داد
بیا پیاده شو از این قطار تأخیری...
چقدر پیر شدی روی گونه هایم اشک!
تو سال هاست که از چشم من سرازیر...
چقدر ماندی در بند انتظار ای دل!
شدی شبیه دیوانگان زنجیری...
چقدر شاعر مفلوک! قلبت از سنگ است
چطور از غم دوری او نمی میری...
سودابه مهیجی
تا به کی زین غم جانکاه بسوزیم و بسازیم
شب هجران تو آخر نشود رخ ننمایی
در همه دهر تو در نازی و ما گرد نیازیم
آید آن روز که در بازکنی پرده گشایی
تا به خاک قدمت جان و سر خویش ببازیم
به اشارت اگرم وعده دیدار دهد یار
تا پس از مرگ به وجد آمده در ساز و نوازیم
ساقی از آن خم پنهان که ز بیگانه نهان است
باده در ساغر ما ریز که ما محرم رازیم
حضرت امام خمینی (ره)